Menu Close Menu
تقابل آستارا-اردبیل

هبوطی از جنس وندالیسم و فحاشی

هبوطی از جنس وندالیسم و فحاشی

موضوع کتک کاری و تخریب خودروی با پلاک اردبیل در شهر آستارا از یک درگیری چند نفره در فضای شهری به فحاشی بین کاربران دو شهر در شبکه‌های اجتماعی کشیده شده است. از اهانت‌های اخلاقی به زنان و دختران تا تحقیر شخصیت‌های تاریخی وضعیت مضحکی را پدید آورده‌است که اگرچه برای اهل اندیشه جز کمدی تلخ چیزی برای عرضه ندارد، اما بنا به دلایل بنیادین در خور توجه ویژه است.

سی روز آنلاین/ میرمعظم ابراهیمی:

موضوع کتک کاری و تخریب خودروی با پلاک اردبیل در شهر آستارا از یک درگیری چند نفره در فضای شهری به فحاشی بین کاربران دو شهر در شبکه‌های اجتماعی کشیده شده است. از اهانت‌های اخلاقی به زنان و دختران تا تحقیر شخصیت‌های تاریخی وضعیت مضحکی را پدید آورده‌است که اگرچه برای اهل اندیشه جز کمدی تلخ چیزی برای عرضه ندارد، اما بنا به دلایل بنیادین در خور توجه ویژه است.

 

با گسترش شهرنشینی و با تمرکز جمعیت، کالاها، ثروت و قدرت در شهرهایمان، نه تنها شاهد توسعه فرهنگی-اجتماعی در قالب مشارکت‌های درون و بین‌شهری نیستیم، بلکه شاهد ولنگاری‌های اخلاقی هستیم که در سایه پنهان‌کاری‌های رسانه‌های رسمی به سرعت و موزیانه در همه ابعاد در حال رخنمایی است.

 

مشابهت عجیب صحبت‌های مطرح شده از طرف یک شهروند آستارایی که پر از اهانت و انواع فحاشی‌ها بر علیه بزرگان تاریخ، شخصیت‌های ملی و شهروندان عادی اردبیلی است، با ادبیات که در چند سال گذشته از طرف برخی "شهر اوشاغی"ها بر علیه سایر شهرستان‌های استان استفاده شده است و در قالب فایل‌های صوتی از محفل‌های خصوصی به بیرون درز کرده است، ما را به این نکته مهم رهنمون می‌سازد که در ریشه‌شنایی رفتاری که اختاپوس‌وار خیل عظیمی از جمعیت را درگیر خود کرده است باید دقیق بود.

 

مجبوریم به "روسو" مراجعه کنیم. «شیوۀ زندگیِ رایج بینِ مردمان متظاهرِ پاریس، ذره‌ای باب میل من نبود. دسیسه‌های مردم و حرف‌هایشان، صداقت اندکِ نوشته‌هایشان، و اهمیتی که برای خود در جهان قائلند، برای من بسیار نفرت‌انگیز است. من ملایمت، گشودگی قلب، و صراحت و صداقت بسیار کمی را در اطرافیانم، حتی میان دوستانم دیدم. تنفر از این زندگی جنجالی و پر هیاهو بود که باعث شد آرزوی اقامت در حومۀ شهر مصرانه در سرم شکل بگیرد.» وی در نامه‌ای به دنی دیدرو، که پایان‌بخشِ دوستی آن‌ها نیز بود، این‌گونه نتیجه می‌گیرد که: «در حومه شهر است که آدم‌ها یاد می‌گیرند چگونه دوست داشته باشند و به انسانیت خدمت کنند؛ درحالی که هر آنچه در شهر می‌آموزند، عکس این است

 

اما زوال اخلاق تنها نکته شهرهای امروز ما نیست. "چیزی که در این خط فکری در معرض خطر بود، چیزی فراتر از انتخاب زیبایی‌شناختی مربوط به مجموعه‌ای از کتاب‌ها و آثار هنری قرن نوزدهمی، و یا حتی انتخاب اخلاقی مربوط به ترجیح برخی از روشنفکران ممتاز برای زندگی در مناطق ویژه بود. دغدغه اصلی سیاسی بود. در میان طیفی از متفکران از روسو تا هگل، نقد شهر در شیفتگی نسبت به زندگی سادۀ روستایی خلاصه نمی‌شد. اکثر اوقات ایده‌ای که در مخالفت با شهری‌شدن طرح می‌شد، ناسیونالیستی و ملی‌گرایانه بود. کشور مستقل مدرن، تمام آن‌چیزی بود که موجب خشم فلسفی شده بود، در حالی که کلان‌شهر از نظر آنها اغلب چیزی بیشتر از خسارت‌های ناخواستۀ انقلاب صنعتی نبود. دولت-ملت ایده‌ای جدید بود که روسو، هگل، و همقطارانشان وجود آن را توجیه و اوج‌گیری آن را پیش‌بینی می‌کردند. از نظر آنها، اکنون کل زمین بر اساس ایدئولوژیِ آنها قطعه‌بندی شده بود. اما این تغییر و تحول گسترده از تئوری به واقعیت اتفاق خوشحال‌کننده‌ای به حساب نمی‌آید. فقط جوی خون‌هایی را به یاد آورید که هر زمانی یک مرز و یا یک فرد، جلوی راه این پروژه سیاسی توقف‌ناپذیر قرار می‌گرفت، جاری شده است."

 

از آتن تا شهرهایی که امروزه با تمرکز دانشگاه‌ها، اندیشکده‌ها، آمفی‌تئاترها و نویسندگان و کارگردانان و فیلسوفان به محل رشد و توسعه فرهنگ و هنر تبدیل شده‌اند تا آستارا و اردبیلی که در راه عشق و دوستی را گم کرده و رو به تباهی دارند، فاصله‌ای بزرگ و وحشتناک وجود دارد که عبور از آن با وضعیت فعلی بسیار دشوار می‌نماید.

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانت دار باشیم/

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران